سومین روز بعد رفتنت....
سلااااااااااااااااااام خوفی؟
کجایییییییییییییییی؟ دلم تنگته؟ تو چی به من فکر میکنی؟
اینجا هوا برفیه... هوای دو نفره واسه قدم زدن توی یرف......
سرما خوردم....دندونم درد میکنه...سرم و گلوم هم شدید.........
ولییییییییییییی....
درد دوریت خیلی بیشتره.....
که دیگه این دردهارو نمیفهمم............
نیستی تا حال و روزم رو ببینی.....
مامان وبابا خیلی هوامو دارن..........
نمیزارن تنها بمونم همش میبرنم بیرون یه جوری میخوان کمکم کنن تا فراموش کنم.......... ولی من دلم میخواد تنها باشم تو خودم باشم فقط و فقط فکر کنم.....
راستییییییییییییییی بدجنششششششششششششش!!!!!!!!!!!!!
چی به مامانم گفتی چه جوری رفتار کردی هااااااااااااااااااااااا؟که
مامانم اینقده هواتو داره امروز واست آش پشت پا درست کرده که به سلامتی بری و برگردی....
اگه میام اینجا واسه این نیست که تو اینها رو بخونی و دلت واسم بسوزه و برگردی....
میام اینها رو مینویسم تا یه ذره درد نبودنت کم بشه....
میخوام فقط بهت ثابت کنم که احساسم الکی نبود واقعی بود.... فقط و فقط مال تو بود حالا تو خواستی بری و دست کس دیگه ای رو بگری خدا پشت و پناهت ...این رو بدون یکی هست که واسه خوشبختیت همیشه دعا میکنه.........
نظرات شما عزیزان: